علوم شناختی: مرز واقعیت و ذهن
علوم شناختی: مرز واقعیت و ذهن
دستگاه شناختی ما چقدر ممکن است جهان را آنگونه که وجود دارد بشناسد؟ این شناخت از کجا میآید؟ ما چگونه به آن می رسیم؟ پرسش درباره سازوکار جهان نیست، بلکه درباره ماهیت شناخت و سازوکار ذهن بشری است.

دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید: آیا اصل بنیادی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش را بر آن بنا کنیم و نتوان به آن شناخت شک کرد؟ بدین ترتیب شک معروف خود را آغاز کرد. از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید اینطور که من حس میکنم یا فکر مینمایم یا به من گفتهاند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر میشود، خیالات محض باشد.
سرانجام او استدلال کرد «من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم؛ بنابراین شک کردن من امری است یقینی؛ و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم». فکر می کنم پس هستم.

لیختنبرگ در انتقاد به دکارت گفت، دکارت نمی باید چنین نتیجه ای را اخذ می کرده است. “فکر میکنم” نشان می دهد که فکری وجود دارد، نه آنکه “منی” وجود دارد که آن را می اندیشد. بنابراین میتوانم بلاواسطه نسبت به وجود حالت ذهنی کنونی ام یقین پیدا کنم، اما نمیتوانم بلاواسطه نسبت به آنچه هستم، یا در واقع، نسبت به اینکه “منی” وجود دارد که این حالت ذهنی به او تعلق دارد، اطمینان حاصل کنم.
در حوزه امور ذهنی، «وجود» و «به نظر رسیدن» (بود و نمود) به یک چیز مبدل می شوند. در حوزه امور عینی، آن دو از هم جدا می شوند. جهان خارج می تواند غیر از آن چیزی باشد که به نظر من می آید.
جان لاک اولین فردی بود که ادعا کرد یک سری کیفیاتی وجود دارد که کاملا وابسته به ذهن انسان است و ما نمیتوانیم آنها را آنگونه که در جهان خارج از ذهن هستند درک کنیم.
اصطلاحی که لاک برای این کیفیت ها به کار میبرد «کیفیات ثانویه» نام داشت. نمونههای کیفیات ثانویه رنگ، مزه، بو، حرارت و … هستند. به عقیده لاک این کیفیات نمیتوانند مستقل از حس وجود داشته باشند و لذا به یک ذهن تجربه گر نیازمند است تا بتوانند وجود داشته باشند. در مقابل کیفیات اولیه چه در ذهن ما و چه در خارج از ذهن ما یکسان است. نمونه های کیفیات اولیه اندازه، وزن، شکل، ابعاد و حرکت هستند.
در عملِ سادهیِ نگاه کردن به یک عین، دو زنجیرهی علت و معلول اتفاق میافتد، که اولی عین است و دومی ذهن مدرک کننده من است. در جریان هر یک از این اتفاقات، کیفیات اولیه و ثانویه به یک میزان میتوانند مخدوش شوند. برای مثال هر رنگی در نور های مختلف متفاوت است یا شکل دایره در زاویه دیگر ممکن است بیضی به نظر برسد.


بر اساس علم جدید همه حرکات ماده در مکان، در تطابق با قوانین علی رخ می دهند. براساس نظر لاک در خصوص ایده ها، این بود که آنها از روابط علی بوجود میآیند. و ما این روابط علی را از طریق استنتاج استقرایی بدست میآوریم و با چند تجربه هرچند زیاد، آنها را در سطح کلان استفاده میکنیم و قوانین علمی را به وجود میآوریم.
هیوم استدلال می کند که مفهوم علیت باید به یک پیوستگی ضروری دلالت کند: «الف رخ داد سپس ب رخ داد» در حقیقت «ب به دلیل الف رخ داد». در حالی که می میتوانیم بین دو رویداد همبستگی ببینیم، هیچ چیز سومی وجود ندارد که بین اتفاق الف و ب ضرورت پیوستگی آنها را اثبات کند. برای مثال بعد مداخله ایی که یک درمانگر توانبخشی شناختی بر روی بیماری که دچار اختلال حافظه است نسب به قبل بهبودی حاصل میشود. طبق قوانین علمی ما میگوییم که مداخله درمانگر علت بهبودی بیمار بوده است. حتی اگر این مداخله با هر روش آزمایشی کنترل شود باز هم چنین نتیجه گیریی صرفا بر اساس پیش فرض های ما اتفاق افتاده است. هیچ چیز ثالث قابل مشاهده ایی وجود ندارد که نشان دهد بین مداخله درمانگر و بهبودی، پیوستگی ضروری وجود دارد و این دو صرفا همبستگی ظاهری می باشند نه علت و معلول.
ممکن است فردی بگوید بین حالات اتفاقی و حالات علی تفاوت وجود دارد. اینگونه نیست. حالات بسیاری وجود دارد که با هم رخ میدهند اما علی نیست، برای مثال، بعد از شب همیشه روز میآید، دو حالتی که با هم رخ می دهند ولی رابطه ی علی ندارند.. و اینکه دلیلی وجود ندارد که روابطی که اتفاقی با هم همایند میشوند نباید همواره رخ دهند. برای مثال ممکن است فردی در جهان باشد که هر وقت من عطسه میکنم او هم سرفه میکند و این عطسهی من و سرفهی او از زمان تولدمان اتفاق افتاده و ممکن است تا زمان مرگ هم ادامه داشته باشد. آیا باید نتیجه بگیریم که روابط بین عطسه من و سرفه آن فرد، روابط علی میباشند؟
در علوم هم ما به این صورت قوانین را به وجود میآوریم. برای مثال علم میگوید آب همیشه در فشار ۷۶۰ میلیمتر جیوه در دمای ۱۰۰ درجه میجوشد. هرچند که تا الان اینگونه بوده باشد، دلیلی وجود ندارد که تا ابد بدین گونه باقی بماند. حتی ممکن است در زمان یا مکانی دیگر آب در فشار ۷۶۰ میلیمتر جیوه در دمای دیگری به جوش آید.
هیوم نشان داد که اساس علم هرچند واقع بینانه باشد، بر مفروضاتی واقع شده که خود قابل اثبات نیستند و صرفا ذهنی هستند.


کانت در پایان تحقیقات چیزهایی را به ذهن نسبت داد که قبل از او آنها را به جهان بیرون از ما نسبت میدادند. آنچه ما می توانیم درک کنیم، تجربه کنیم و یا بشناسیم، لاجرم نه فقط به چیزی برای درک کردن تجربه کردن و شناختن نیاز دارد بلکه همچنین به دستگاهی که ما برای درک کردن، تجربه کردن و شناختن نیاز داریم، وابسته است. بدن های ما میتوانند امواج الکترومغناطیسی مثل امواج نور را دریافت و تفسیر کنند. اگر دستگاه مدرک طبیعی ما از نوع دیگری میبود طبیعتاً نوع دیگری از اطلاعات را درک می کردیم و از نور درک خاصی نداشتیم. هرکس با یک نابینای مادرزاد درباره بینایی صحبت کند، متوجه میشود که برای فرد نابینا پی بردن به چیستی دیدن ناممکن است. همه ما میتوانیم اعیان را تنها بر حسب نحوهی درکمان متصور شویم «شکی وجود ندارد که تمام شناخت ما از تجربه آغاز میشوند». به عنوان مثال درک ما از یک عین ساده در جهان مثل سیب را در نظر بگیریم، ما با استفاده از حس بینایی، رنگ و بافت آن را میبینیم. می توانیم با حس لامسه وزن،میزان سفتی، میزان سردی آن را احساس کنیم. حتی میتوانیم آن را بشکافیم و ساختمان زیست فیزیکی و ساختمان زیست شیمیایی آن را به طور جامع و مفصل بررسی کنیم. اما هر یک از این اعمال، وابسته به این است که ما دستگاه مدرک خاصی داشته باشیم و این دستگاه اطلاعاتش را به اشکالی ارائه دهند که نتوانند جدایی از آن دستگاه وجود داشته باشد. یعنی بر حسب داده های دیداری، بساوایی، بویایی، چشایی، شنیداری، و مفاهیمی که نهایتاً از اینها بر میآیند. هیچ راه دیگری وجود ندارد که بتوانیم تماس با سیب را تجربه کنیم یا تصویری از آن حاصل کنیم بدون اینکه از سیستم حسی و دستگاه مدرک کننده استفاده کنیم.
سعی کنیم سیبی را تصور کنیم که جدای از ویژگی های حس و وابسته به ذهن باشد. عملا همچین تصوری وجود نخواهد داشت به این دلیل که سیب چیزی جزء تجربه نیست. ممکن است به نظر برسد که آن بیرون و مستقل از تجربه های وابسته به حس ما باید چیزی قرار داشته باشد که این تجربیات را در ما موجب می شود و ما آن را در زبان یا لفظ «سیب» از دیگر چیزهایی که تجربیات دیگری به ما میدهند تمیز میدهیم. اما چیزی که مستقل از دستگاه مدرک کننده و تجربه واقعی ما باشد خیالیترین تصور را هم نمیتوانیم در مورد آن حاصل کنیم.
پس چه چیزی قابل اثبات است؟ چگونه میتوانیم بفهمیم که اصلا سیبی وجود دارد؟ در کل تنها چیزی که قابل اثبات است و ما نمیتوانیم به وجود آن شک کنیم یک حالت ذهنی از ایدهها می باشد. جهان فقط و فقط ایده است. احتمالا ما هیچوقت نمیتوانیم وجود چیز دیگری غیر از حالت ذهنی را اثبات کنیم.
نویسندگان: حسین دلفی و احمد مسجدی
دیدگاهتان را بنویسید